آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

تولد هامان کوچولو

سلام دیروز جمعه تولد هامان کوچولو بود. هامان یکساله شد. امسال قرار نبود براش جشن و مهمونی بگیرن. ما روز پنجشنبه رفتیم خونشون تا به هامان خوشگله تبریک بگیم و یه هدیه ناقابل براش بردیم. من از خونه کلی ذوق و شوق داشتم و میخواستم برم به هامان یاد بدم تا چه جوری شمع فوت کنه. هامان خیلی منو دوست داره به من میگه آدا و دنبالم میاد. دایی میگه هامان به هبچ بچه دیگه ای اینجوری علاقه نداره و از دست بچه ها فرار میکنه ولی در عوض منو دوست داره. اون وقت منم هر چی هامان میاد طرفم جیغ و داد راه میندازم و دوست ندارم بیاد پیشم! اگه گفتین توی عکس پایین هامان کجا نشسته؟! اینم نمای باز عکس!   بعد از ظهر یه تو...
23 مهر 1390

یک عدد آویسای خیال پرداز

سلام دوستان. توضیح مهم: بخش لینکدونی وبلاگ ما دچار مشکل شده! یعنی  گوگل ریدرمون مشکل پیدا کرده و به همین دلیل تعدادی از لینک  ها نشون داده نمیشه. دوستای خوبم ما لینک هیچ کس رو  حذف نکردیم لطفا از ما ناراحت نشین. سواد مامان به جایی قد  نداد والان خاله نازنین گل داره کمکمون میکنه تا درستش  کنیم. امیدوارم تا اون لحظه کسی با ما قهر نکنه! و لطفا کامنت که میذارین آدرس وبلاگ یادتون نره! آخه ما بعضی  از آدرس ها رو نداریم   و اما تو ضیح در مورد عنوان این پست. شاید اکثر مامان ها با خیال پردازی کودکان آشنایی داشته باشن. حدود 5-6 ماهی هست...
20 مهر 1390

روز جهانی کودک

امروز روز ما بود روز ما بچه ها! من که از صبح داشتم کارتون میدیدم! به قول خودم 20 تی بی کلی کارتون پخش کرد!(20 تی وی) و من حالشو بردم. مامان که هر روز فقط یک ساعت اجازه میداد کارتون ببینم امروز زیاد سخت گیری نکرد! عصر هم رفتیم با هم چند تا مقوا و کاغذ رنگی خریدیم تا مثلا کاردستی درست کنیم و من سرگرم بشم. خیلی بهم خوش گذشت و کلی از خودم خلاقیت نشون دادم!! اینم نتیجه ش! ستاره کار دست خودمه! یعنی خودم چیدم و چسبوندم بقیه رو من فقط چسبوندم و براشون چشم گذاشتم! روز 5شنبه مراسم عقد کنون پریسا دختر عمه ام بود به من خیلی خوش گذشت. اینم عکسام قبل از رفتن به مراسم.     ...
16 مهر 1390

تبریکات دوگانه!

امروز دو تا مناسبت داشت! یکی روز دختر بود که به همه دختر های ناااز و دوست داشتنی تبریک میگم. من از طرف خاله حمیده دو تا شلوار خوشگل هدیه گرفتم و کلی هم اس ام اس  برای من به گوشی مامان فرستاده شد از همه دوستای مهربونم که انقدر به یاد من بودن ممنونم یه تشکر ویژه هم از خاله نگار جونم که تو وبلاگ نازنین یه پست خوشگل گذاشته و از منم یاد کرده. خوب این از مناسبت اول و دومین مناسبت هم تولد مامان فاطمه بود. چند روزی بود من توی خونه هر چی دم دستم بود به مامان میدادم و میگفتم تولدت مبارک مامان جون اینم هدیه من!!! حالا این هدیه میتونست اسباب بازی خودم یا هر چیز دیگه ای باشه!!! تا اینکه امروز عصر مامان جون...
7 مهر 1390

بوی ماه مهر, ماه مهربان

سلام م م م م م م م م حالتون خوبه؟؟؟ واااای ما این مدت نبودیم دلمون برای همه دوستامون یه ذره شده بودددد. کلاسهای فشرده مامان تموم شد! فعلا حدود 20 روز تعطیلات داره و بعد هم کلاسهاش خیلی فشرده نیست. آخخخ جوون. بلکه این جا هم دوباره سر و سامون پیدا کنه! انشالله یه خونه تکونی اساسی خواهیم کرد. راستی تا یادم نرفته پاییز زیبا رو به همه تبریک میگم مخصوصا به بچه هایی که مدرسه میرن. خوب بذارین از اخبار این مدت که نبودم براتون بگم. مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که من باز هم مستقل تر شدم و الان حدود دو هفته است که تنهایی توی اتاقم میخوابم. اول مامان چند شبی اومد تو اتاقم پیش من خوابید و بعد هم یه دوست خوب پیدا کردم که ...
3 مهر 1390

آویسا 33 ماهه میشود

سلام دوستای مهربون من امیدوارم حال همگی خوب باشه عید فطر رو با تاخیر به همه تبریک میگم. امیدوارم که تعطیلات خوبی رو گذرونده باشین. مامان من که 5 شنبه هم صبح و هم عصر رفت سر کار! ولی به جاش جمعه که تولد 33 ماهگیم هم بود حسابی کنار مامان و بابا بهم خوش گذشت. مامان برام کیک پخت و چون عاشق نسفاکه !!! هستم کیک و نسفاکه نوش جون کردم اینم عسک هدیه هایی که برام گرفتن. چند تا کتاب و یه مجیک بورد که خیلی دوستش دارم.   روز به روز شواهد بزرگ شدنم بیشتر نمایون میشه. دیگه رفتارم کاملا خانمانه شده. حرف های بزرگ بزرگ میزنم و کلی دل مامان و بابا رو آب میکنم! این دوتا هم هر لحظه و هر ثانی...
13 شهريور 1390

هه چی از همه جا!

سلام به همه دوستای گلم. نماز روزه هاتون قبول باشه. ما رو که موقع دعا کردن فراموش نمیکنین؟؟ من هم این روزها نمازم رو خیلی جدی میگیرم! چادر نماز کوچولوم رو سر میکنم و نماز میخونم  البته گاهی وسط نمازم هوس آرایش به سرم میزنه و گاهی هم وسطش میام یه کم میرقصم و باز میرم نماز میخونم! بعد از نماز هم اگه بهم بگن قبول باشه  کلی ژست میگیرم و میگم قبول حق!! بابایی میخواست  حالا که ماه رمضونه بهم قرآن یاد بده  بهم گفت بیا بشین تا بهت یاد بدم. بعد گفت پشت سر من تکرار کن. بسم الله الرحمن الرحیم پشتم رو کردم به بابایی و گفتم حالا تو پشت سر من تکرار کن!!! بسمالا رحمانا رحیم انقدر با مزه میگم لا ا...
20 مرداد 1390

یک پست هندوانه ای

  سلام >www.kalfaz.blogfa.com با کلی عکس و کلی انرژی اومدیم که بترکونیم!! >www.kalfaz.blogfa.com دوستای خوبم انقدر مهربونن >www.kalfaz.blogfa.com که کلی با کامنت های قشنگشون مامانی رو شرمنده کردن و کمک کردن تا دوباره سرحال بشه دووووستون دارم مخصوصا خاله نازنین گلم که زنگ زد و با مامان حرف زد و این باعث شد کلی انرژی بگیره ممنونم خاله جونمممممم قبول دارین که تو این هوای گرم چیزی مثل هندونه خنک نمیچسبه؟؟ منم که عااااشق هندونه!! بابایی یه هندونه بزرگ و خوشگل خریده بود و ما کلی داستان باهاش داشتیم!! نگاه کنین: سعی کردم هندونه خوشگل رو بلند کنم و ببرم تا بخورمش!! ...
9 مرداد 1390

وقتی هیچ چیز عنوان ندارد!!!!!

من نمیدونم مامان چشه!!! میگه حال و حوصله نداره!!! تازه میگه وقت هم نداره!!! منم گفتم به من چه؟؟؟ به هر حال باید ببلاگ من آپ بشه. نمیشه که انقدر از دوستای خوبم دور باشم. اینه بهش گفتم بهونه نیار و چند تا عکس خوشمل از من بذار  تا خدای نکرده در دیوار ببلاگمون گرد و خاک نگیره!!   این روزا یکی از دلمشغولی های خانمانه!!! ام آرایش کردنه!!!! قبل از بیرون رفتن از خونه حتما باید نیم ساعتی جلوی آینه میز آرایشم که داج علی برای تولد یک سالگیم خریده بود بشینم و آرایش کنم!! بعد هم کلی نااز و عشوه جلوی مامان و بابا میام و هی می پرسم خوشگل شدم؟ خدا میدونه چه دلبری میکنم.       چند روز پیش اینجا ع...
6 مرداد 1390

این روزهای ما

سلاااااااااام. عید همگی و تولد امام زمانمون مبارک ما دلمون برای شما تنگ شده. بابت همه ابراز لطف ها و مهربونی هاتون یه دنیا ممنون. بابت همه رای هایی که به من دادین هم یه دنیا ممنون. انقدر وقتی کامنت ها ی شما رو میخوندیم خوشحال بودیم که دیگه برنده شدن برامون مهم نیست. مهم اینه که من این همه دوست مهربون و خوووب دارم. این روزا یه کم برنامه هامون در هم ریخته اس!!!  بذارین یه روزمون رو براتون شرح بدم: صبح وقتی من هنوز خوابم مامان و بابا منو میذارن خونه یکی از مامان جون ها و میرن سر کار! من هر روز که بیدار میشم بهونه مامان رو میگیرم. دیروز به مامان جون شیرین گفتم: آخه چند بار باید بگم که من دوست ندارم مامانم بره سر...
26 تير 1390